جدول جو
جدول جو

معنی نو شدن - جستجوی لغت در جدول جو

نو شدن
(غَ لَ رَ تَ)
و نو گردیدن و نو گشتن، تازه شدن:
چه گفت اندر این موبد پیشرو
که هرگز نگردد کهن گشته نو.
فردوسی.
نو شده ای نوشده کهن شود آخر
گرچه به جان کوه قارنی به تن آهن.
ناصرخسرو.
، جوان شدن:
به جائی رسیدی هم اندر سخن
که نو شد ز رای تو مرد کهن.
فردوسی.
، مقبول و مطبوع واقع گشتن. به سبب تازگی، دلنشین و مورد پسند شدن. منظور و دلپسند شدن:
بدو گفت رامشگری بر در است
که از من به سال وهنر برتر است
نباید که در پیش خسرو شود
که ما کهنه گردیم و او نوشود.
فردوسی.
، تازه و شاداب شدن. رونق و جلا یافتن. رواج و رونق و اعتبار بازیافتن:
جهان نو شداز داد نوشیروان
بخفتند بر پشت پیر و جوان.
فردوسی.
یکی مژده بردند نزدیک زو
که تاج فریدون به تو گشت نو.
فردوسی.
، تغییر کردن و دگرگون شدن. تحول یافتن:
هر نفس نو می شوددنیا و ما
بی خبر در نو شدن واندر بقا.
مولوی.
، نو شدن ماه و سال، درآمدن ماه پس از ماه گذشته و سال پس از سال گذشته. (یادداشت مؤلف). تحویل. تجدید. گردیدن. تغییر کردن:
مرا ز نو شدن مه غرض مه عید است
چو ماه بینی بشتاب و روزگار مبر.
فرخی.
حدیث نو شدن مه شنیده ای به خبر
به کاخ در شو و ماه و ستاره بازنگر.
فرخی.
مگر نذر کردی که هر مه که نو شد
شهی را ببندی و شهری گشائی.
زینبی.
، تجدید شدن. تکرار شدن. بازآمدن. از سر گرفته شدن:
بدانستم آمد زمان سخن
کنون نو شود روزگار کهن.
فردوسی.
مگر زاختر کرم گفتی سخن
بر او نو شدی روزگار کهن.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تا شدن
تصویر تا شدن
دولا شدن، خم شدن، خمیده شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از به شدن
تصویر به شدن
خوب شدن، از بیماری برخاستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خر شدن
تصویر خر شدن
فریب خوردن، احمق شدن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
نوشیدن. (یادداشت مؤلف). رجوع به نوشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(غَ گُ دَ)
گوارا شدن. (یادداشت مؤلف) :
چندبردارد این هریوه خروش
نشود باده بر سماعش نوش.
شهید.
، نوشیده شدن:
مرا چون خروش تو آمد به گوش
همه زهر گیتی شدم پاک نوش.
فردوسی.
به جوی اندرون آب نوش روان شد
از این عدل و انصاف نوشیروانی.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(غَ شُ دَ)
نیکو شدن. بهبود یافتن. اصلاح شدن. و رجوع به نیکو شدن شود:
ز بدگهر همه نیک تو بد شود لیکن
به قول نیک تو فعل بدش نکو نشود.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(تَ نِ / نَ دَ)
در تداول عامه، خجلت نبردن. خجالت نکشیدن: چطور روت شد این حرف باین زشتی را به او زدی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(غِ دَ)
چسبناک شدن دست بر اثر تماس با مایعی چسبناک و شیرین چون عسل و شیره و شربت و مانند آن. نیز رجوع به نوچ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذوب شدن
تصویر ذوب شدن
گدازیدن ویتازیستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر شدن
تصویر سر شدن
بالاتر شدن تفوق یافتن: از همه سر شده، مردن درگذشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تا شدن
تصویر تا شدن
خم شدن، دولا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تند شدن
تصویر تند شدن
خشمناک شدن، پریشان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تور شدن
تصویر تور شدن
متوحش شدن و پریدن کبوتر یا مرغی دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حل شدن
تصویر حل شدن
آب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوف شدن
تصویر اوف شدن
زخمی شدن، سوختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنب شدن
تصویر جنب شدن
گایناک شدن بحالت جنب در آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رس شدن
تصویر رس شدن
متبلور شدن آن، رست شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روا شدن
تصویر روا شدن
برآمدن، بر آورده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
پذیرفته نشدن، گذشتن عبور کردن گذشتن، پذیرفته نشدن، مردود شدن رفوزه شدن (در امتحان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دور شدن
تصویر دور شدن
فاصله دار شدن چیز، رانده شدن، خارج شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوشدن
تصویر نوشدن
تازه گردیدن: (اما آنکه هر چه نوشود با متغیر و را سببی باید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بر شدن
تصویر بر شدن
بالا رفتن بجای مرتفع رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از به شدن
تصویر به شدن
شفا یافتن، نیکو شدن
فرهنگ لغت هوشیار
مورد استهزا قرار گرفتن مسخره شدن: هو شدم اما زمیدان در نرفتم مردوار لیک یاران را سر برگ من مضطر نبود. (بهار)
فرهنگ لغت هوشیار
آهسته از جائی بیرون رفتن و ناپدید شدن آهسته از جایی بیرون رفتن بدون آنکه دیگران متوجه شوند غایب شدن جیم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در شدن
تصویر در شدن
داخل شدن، درون آمدن، در رفتن، داخل گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب شدن
تصویر آب شدن
کنایه از شرمنده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنا شدن
تصویر بنا شدن
ساخته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بند شدن
تصویر بند شدن
به چیزی آویختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بس شدن
تصویر بس شدن
کافی شدن، اکتفاء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بور شدن
تصویر بور شدن
شرمنده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوب شدن
تصویر ذوب شدن
گداختن، آب شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از در شدن
تصویر در شدن
خارج شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آب شدن
تصویر آب شدن
ذوب شدن
فرهنگ واژه فارسی سره